حکایت مادر / دو از دَه، حمایت... - بازنشر و ویرایش
5. باز هم برای تسلیت گفتن نیومده بودند، اومده بودند مرد خونه رو با خودشون ببرند، هرچی داد و بیداد کردند نتیجه نداد، آخه مرد، آقا بود...
6. بعد از ورود به خونه، (گویا چهل نفر بودند)، مرد رو گرفتند و دستانش رو بستند و با زور به همراه خودشون کشیدند...
7. مادر، زخمی، روی زمین افتاده بود، دید که مرد رو دارن می برن، دست انداخت و کمربند مرد رو گرفت، می گفت اجازه نمی ده تا وقتی هست شوهرش رو با زور ببرن...
8. در طرفی چهل نفر نامرد و در طرفی یک مادر زخم خورده، این قدری مادر پای مرد خودش(پدر خونه) وایستاد، تا با زور او رو هم کشیدند...
"قال رسول اللّه(ص): فاطمة بضعة منی و هی نور عینی و ثمرة فوادی و روحی التی بین جنبی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله و من اغضبها فقد اغضبنی یوذینی ما آذاها."
یعنی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مکرر می فرمودند که : فاطمه(س) پاره تن من است و میوه دل و نور چشم و روح من که بین دو پهلوی من است کسی که فاطمه(س) را اذیت کند مرا اذیت کرده است و کسی که مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده و کسی که فاطمه(س) را به غضب آورد مرا به غضب آورده و اذیت می کند مرا کسی که او را اذیت کند .
��7G�>/X�8��7n>