حکایت مادر / هشت از دَه، سلامت ...- بازنشر و ویرایش
29. صبح که بچّه ها از خواب پا شدند، مادر رو دیدند که مشغوله انجام کارهای خونه است، خیلی تعجّب کردند. "آخه مگه می شه؟ مادر که حالش خیلی بد بود." "حتماً مادر حالش خوب شده!" "الحمدللّه"...
30. اون روز خیلی روز خوبی بود، مادر، خونه رو جارو کرد، گندم آسیاب کرد، موهای بچّه ها رو -مثل قدیم ها- خودش شونه کرد و ...
31. مدّتی بعد، صدای پدر از کوچه اومد، پسر دوید جلوی پدر، "پدر، حال مادر خوب شده!" پدر خوشحال شد، با عجله اومد و درِ خونه رو زد...
32. مادر بعد از مدّت ها خودش اومد در رو باز کرد برای پدر. پدر که دید خونه تمیز شده و بچّه ها لباس مرتّب پوشیدند و موهاشون شونه خورده و ... فهمید که دیگه مادر، رفتنیه...
"حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند:
ان السعید، کل السعید، حق السعید من أحب علیا فی حیاته و بعد موته"
"همانا
سعادتمند(به معنای) کامل و حقیقی کسی است که امام علی(ع) را در دوران زندگی و پس
از مرگش دوست داشته باشد."