دل نوشته...

دل نوشته های من

دل نوشته...

دل نوشته های من

نیوفولدر

۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

مقام معظّم رهبری، حضرت آیت­اللّه العظمی، امام خامنه­ای(حفظه اللّه تعالی):

" تقابل فرقه‌های مذهبی به شیعه و سنی محدود نخواهد شد و اگر دشمنان اسلام بتوانند این تقابل‌ها را نهادینه کنند، به جان هم انداختن فرقه‌های درون اهل سنت و شیعه در دستور کار آنان قرار می‌گیرد.1"

 

آی جماعت حزب­اللّهی، چشم و گوش­ها باز باشه، تفرقه درون اهل سنّت و درون شیعه انداختن در دستور کار دشمنه... به حرف هر به­ظاهر عالمی گوش نکنیم، چه بی­سواد و چه به­ظاهر آیت­اللّه2...

 

 

"امروز در درگیری‌های قومی و مذهبی در منطقه انگلیس فعال است. هنر انگلیس هم این است که همیشه از درون مذاهب دین درست می‌کند. وهابیت و بهائیت را درست کرده است. امروز شما شک نکنید در مورد شیعه در آینده قطعاً مجموعه‌ای را راه خواهد انداخت تا جوانان را تحت تأثیر خودشان قرار بدهند. اینجا هوشیاری می‌طلبد. تبیین قضایا می‌طلبد. یکی از کارهای ما باید این باشد که روش‌های سرویس‌های اطلاعاتی را تشریح کنیم. یک نمونه را بگویم. یکی از اقدامات سرویس‌های اطلاعاتی این است که دیگر به یک فرد نمی‌گویند تو بیا بشو جاسوس ما، ما نه با تو ارتباط داریم، نه برایمان خبر، سند و مطلب بیاور و چنین و چنان کن که این وسط لو برود و بفهمند جاسوس است و آبرویش برود. نه، این کار را نمی‌کنند. ببینید یک نفر می‌خواهد مسئول دفتر یک مسئول رده بالای کشور شود. سرویس اطلاعاتی می‌رود و به این مسئول دفتر مراجعه می‌کند و در ظرف ده دقیقه چهار تا از خرابکاری‌هایش را فیلم می‌کند و می‌گذارد جلویش و می‌گوید: «ببین! من این اطلاعات را از تو دارم. باید بیایی با ما همکاری کنی». او هم می‌گوید: «بسیار خوب! آبرویم را نبر، همکاری می‌کنم». می‌گوید: «تا آخر عمرت فقط یک کار از تو می‌خواهم و تا آخر عمرت هر جا بودی این کار را انجام بده. ماهیانه پول به حسابت می‌ریزم، جوری هم می‌ریزم که هیچ‌کس نفهمد. همین. با تو هیچ ارتباطی هم برقرار نمی‌کنم که لو بروی». درخواستی که از او می‌کند این است که تو که مسئول دفتر فلان آقای رده بالای کشور هستی، فقط اجازه نده مدیریت کارهای مختلف از آدم‌های قوی استفاده کند. هر چه آدم‌هایی که انتخاب می‌کند ضعیف‌تر باشند، بهتر. الان سرویس‌های اطلاعاتی این شکلی دارند کار می‌کنند. نمی‌گویند برو برایمان اطلاعات بیاور. می‌گوید: «فقط مراقب باش وقتی می‌خواهد وزیر بگذارد، آدم ضعیفی را بگذارد. تو فقط نگذار قوی‌ها بالا بیایند». و السلام! نتیجه چه می‌شود؟ چه بر سر آن کشور می‌آید؟

یک نمونه دیگر. طراحی دشمن به این صورت است که آن قدر در این بین واسطه می‌گذارد که شما به مخیله‌تان هم خطور نکند که دشمن دارد این کار را انجام می‌دهد. در یکی از شهرهایی که شیعه و سنی با هم زندگی می‌کردند، یکی از آقایان یکمرتبه می‌بیند بلندگویی در مسجد شیعه‌ها به سمت محله سنی‌ها چرخیده است و یک نفر هم هر شب می‌آید روضه حضرت زهرا(س) را می‌خواند و جاهایی را هم می‌خواند که به سنی‌ها برمی‌خورد. مدتی می‌گذرد و یک شب بالاخره از او می‌پرسد: «فلانی! این چه سرّی است که تو هر شب می‌آیی اینجا و روضه حضرت زهرا(س) می‌خوانی؟» جواب می‌دهد: «نمی‌دانم! یک نفر در بازار می‌گوید نذر دارد و به من پول می‌دهد و من هم می‌آیم روضه می‌خوانم». می‌روی سراغ آن بازاری و می‌پرسد: «آقا! از کجا پول می‌آوری این کار را می‌کنی؟» بازاری می‌گوید: «والله من هم نمی‌دانم. یک نفر فلان جا هست و به من پول می‌دهد و می‌گوید بده». تا ده یازده واسطه را جلو می‌رود و بالاخره سر از سفارت انگلیس در می‌آورد. روضه حضرت زهرا(س) می‌خواند.

ببینید دشمن دارد چه جوری طراحی می‌کند؟ این که ما دست سرویس‌ها را بخوانیم و نقشه‌ها و برنامه‌هایشان را بفهمیم و ان‌شاءالله بتوانیم با آنها مقابله کنیم.3"

 

پی­نوشت1: رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان و دست اندرکاران حج ۱۳۹۲/۰۸/۲0

پی­نوشت2: دوستان فکر کنم متوجّه شدند که منظورم کدوم شخص بود! جناب سیّد ص شیرازی

پی­نوشت3: حجت الاسلام مصلحی وزیر سابق اطّلاعات، متن کامل خبر: http://rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=176799

پی­نوشت4: ایّام هفته­ی وحدت نزدیکه، نکنه حرف رهبرمون رو زمین بذاریم، ما در قبال همه­ی تاریخ مسئولیم...

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۰۱:۱۴
مهدی رضایی

توی این روزها که خیلی­ها عازم کربلا شدند، و توفیق رو از من گرفتند و راهم ندادند، یاد این شعر می­افتم:

" باشه، آقام باشه، باشه... خوبا رو ببر حرم ارزونیشون باشه...

باشه، آقام باشه، باشه... رام نده نیام که پام به صحن تو وا شه..."

شاعرش رو متأسّفانه نمی­شناسم، جناب آقای گتمیریان این شعر رو می­خوندند، یادش بخیر...

 

"برام رقم می­خوره زیباترین سرگذشت،

اگه یه روزی بگن تو روضه­هات درگذشت،

این گریه زاریِ ما، که چیزی نیست یا حسین(ع)،

تو راهِ عشقت باید از جون و از سر گذشت..."

متأسّفانه شاعر این شعر رو هم نمی­شناسم، مدّاحیش رو از کربلایی جواد مقدّم شنیدم.

 

خیلی حسّ عجیبه، حسّ جا موندن... خدا کمکمون کنه...

التماس دعا،

یاعلی(ع).

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۲۰:۰۸
مهدی رضایی

نوت حسن شمشادی خبرنگار ایرانی از سوریه در صفحه ی فیس بوکش:

خدا بخیر بگذرونه ...
ساعتهاست که برق محل اقامتمون قطع شده و ممکنه تا فردا هم وصل نشه . از صبح امروز هم داره برف میاد ، هواشناسی سوریه گفته این برف و سرما ، در بیست سال گذشته بی سابقه است . بی برقی و بی سوخت و بدون وسایل گرمایشی ، هر انچه لباس گرم داریم پوشیدیم و تا گردن زیر پتو هستیم و هنوز سردمونه ، خدا بفریاد اواره های سوری زیر چادرها برسه ... 
اخرین قطرات شارژ گوشی و اخرین دقایق وصل بودن به اینترنت و اخرین نفس های سرد ، إز دل گرممون ... 
اینجا دمشق ، شبی سرد سرد ...
ساعت هفت و نیم شب جمعه بیست و دو آذر نود و دو ... خدایا توکل و امیدمون هنوز هم به توست ، مثل همیشه ... 
یا علی مدد

-----------------------------------------------------------

پی نوشت: به حساب محقّقان، عاشورا در21مهرماه اتّفاق افتاده، پس ماه صفر از حدود11آبان شروع شده و 5صفر می­شه 16 آبان...

می­گن خرابه، خرابه بوده، یعنی نه از گرما و نه از سرما محافظت نمی­کرده ساکنین خودش رو... گویا سقف هم نداشته...

به قول حضرت امام سجّاد(ع): "الشّام... الشّام... الشّام..."

السّلام علیکِ یا رقیّه بنت الحسین(علیهما السّلام)

حلال بفرمایید، حرفِ دلِ دیگه... التماس دعا.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۲۲:۴۹
مهدی رضایی

13. بابا رو که دید، هرچی توان داشت فریاد کشید و گریه کرد، هرچی در توان داشت... یعنی دیگه آروم گرفت، دیگه صدای رقیّه(س) رو کسی نشنید، واقعاً رفت و به بابا رسید ...

14. می گن از امام سجّاد(ع) پرسیدند:"توی کلّ قضایای کربلا، کجا از همه سخت تر بود؟" امام(ع) در جواب فرمودند:"الشّام الشّام الشّام" یعنی سه بار تأکید کردند که "شام" سخت ترین مرحله از این قیام بود،

آن چه در این یک هفته بر این قلم گذشت، فقط گوشه ای از مصائب این خاندان بزرگوار بود، اگر دلی شکست و اشکی جاری شد، التماس دعا!

شهادت حضرت رقیّه(س) تسلیت باد.

----------------------------------------------------------------------

پی نوشت: گیسوی کودکانه ام آشفته وقت مرگ
موی مرا برای سفر شانه می زنی؟
بابا! دلم برای تو یک ذرّه شد بگو
سر می زنی به دختر خود یا نمی زنی؟...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۲ ، ۱۸:۰۸
مهدی رضایی

11. خبرِ بد رو به بچّه ی کم سنّ و سال معمولاً آروم آروم می گن، معمولاً بهش یه چیز دیگه می گن تا یواش یواش با اوضاع کنار بیاد، هنوز انتظار داشت تا باباش بیاد و این نامردها رو تنبیه کنه، تا بتونه به بچّه های شام باباش رو نشون بده، صورتش رو می ذاشت روی دیوار خرابه و انتظار می کشید ...

12. هیچ وقت از دردهای خودش گلایه نکرد، فقط آروم آروم گریه می کرد و به راه کربلا نگاه می کرد، می ترسید گلایه کنه و رنجی به رنج های عمّه اضافه کنه، اون شب که همه خواب بودند دیگه طاقت نیاورد، با صدای بلند باباش رو صدا زد ...

فقط دو روز مونده ...

----------------------------------------------------------------------

پی نوشت: سحر شده شامِ رازِ من،

خریده شد آخر، نازِ من

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۲ ، ۰۰:۱۳
مهدی رضایی

9. یه وقتی هایی هست که به اصطلاح آدم قفل می کنه(!)، مثلاً دیدی وقتی یه روز روزه ای و از قضا خیلی هم تشنه می شی، دیگه دم دمای افطار، یواش یواش چشات سیاهی می ره، همین که اذان رو می گن بدون توجّه به هیچ چی هجوم می بری سمت آب ... دختر، فقط سه ساله اش بود، خیلی تشنه اش بود، خیلی وقت بود که آب نخورده بود، از قضا خیلی هم گریه کرده بود، دمِ غروب (شاید هم بعد از غروب)، بهش یه ظرف آب دادن تا از تشنگی نمیره، ظرف رو گرفت و دوید سمت میدون، گفتند: "کجا می ری؟" گفت: "بابام وقتی داشت می رفت خیلی تشنه اش بود" ...

10. ادب رو از اجدادش یاد گرفته بود، با خودش کُلّی قول و قرار گذاشته بود که: "وقتی بابا از سفر اومد، بهش می گم که توی این سفر که نبود، چی گذشت به ما."، امّا وقتی بابا رو دید، هیچ چی از خودش نگفت، از بابا پرسید که توی این سفر بهش چی گذشته؟ دید در مقابل این وضعِ پدر، بی ادبیه اگه بخواد از وضع خودش بگه ...

فقط سه روز مونده ...

------------------------------------------------------------------------

پی نوشت: بسیار رفته اند و نیامد پدر هنوز،

بسیار رفته اند خدایا غروب ها...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۲ ، ۱۹:۲۰
مهدی رضایی

7. از بچّگی شنیده بود که پدربزرگش پیامبر خدا بوده و دین اسلام رو برای هدایت مردم آورده، همه به همراهی با ایشون می نازیدند و خودشون رو صحابه و تابعین و انصار و مهاجرین و ... می خوندند. از بچّگی عاشق پدربزرگش شده بود، هرجا می رفت، می دید که هرکسی یه جوری خودش رو داره به پدربزرگ این بچّه نزدیک می کنه تا یه احترامی پیدا بکنه توی جامعه ...

8. وارد شهر که شد، تعجّب کرد، چرا همه شادند و دارند پایکوبی می کنند، دید همه دارند به اینا می گن خارجی، اصلاً منظورشون رو نفهمید، همین کودکی که تا چند وقت پیش همه احترامش می کردند حالا شده خارجی؟ "اصلاً می فهمید چی می گید؟ پدربزرگِ من این دینی رو که شما ازش دم می زنید آورده، بعد به من می گید خارجی؟ من که اصلاً گناهی نکردم، چه برسه به این که از دین خارج بشم." ...

فقط 4 روز مونده ...

------------------------------------------------------------------------

پی نوشت: آهش فضای هر سحرش را گرفت،

داغی تمام جگرش را فراگرفت.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۲ ، ۲۱:۱۷
مهدی رضایی

5. یه سری قانون ها هست که کُلّیّه؛ یعنی هر عقله سالمی تأییدش می کنه، حتّی بی دین ها هم قبولش دارند، حالا به ظاهر دین دارها که جای خود دارن، مثلاً قرآن می گه: "و أمّا الیَتیمَ فلا تَقهَر" ...

6. از بچّگی همیشه دیده بود که پدرش با بچّه یتیم ها خیلی مهربونه، مردم همیشه از مهربونی پدر و پدربزرگش با یتیم ها حرف می زدن، توی همین آخرین سفر هم، توی راه کربلا، وقتی خبر رسید که حضرت مسلم شهید شده، پدرش رو دید که به بچّه های مسلم داره محبّت می کنه و خیلی نوازششون می کنه ...

فقط 5 روز مونده...

-----------------------------------------------------------------------

پی نوشت: در این خرابه، غذا و لباس زیبا نیست،

به جای هرچه که گفتم، فقط، خدا دارد.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۲ ، ۲۰:۵۰
مهدی رضایی

3. معمولاً تغییرات خیلی زیاد، توی زمان خیلی کوتاه خیلی سخت می گذره، مثلاً وقتی دستت رو می گیره زیر آب سرد، بعد یه دفعه بگیری زیر آب داغ، دستت خیلی می سوزه، حالا فرض کن خردسالی رو که تا چند روز پیش، عزیزِ خانواده ای بوده که خودِ خانواده اش الگو و اسوه ی همه هستند، توی شهرِ خودشون خیلی احترام داشتند و همه این کودک رو دوست داشتند، نازش رو می کشیدند ولی حالا اسیرِ یه مشت نامرد شده، از اون خانواده هم خیلی هاشون رو همین نامردها کشته اند، خیلی سخت می گذره، هرچند از عمرِ این کودک فقط 6 روز باقی مونده باشه...

4. عموماً دختر بچّه ها احساسی هستند، مخصوصاً نسبت به پدرشون، حالا فرض کن که یه دختربچّه ای بدونه که یه عدّه ای پدرش رو کشتند، به نظرت چی کار می کنه؟...

آره درسته، سعی می کنه اگه کاری از دستش برنمیاد، حدّاقل گریه کنه، ولی اگه نتونه گریه کنه چی؟...

فقط 6 روز مونده ...

-----------------------------------------------------------------------

پی نوشت: دختر لحظه ی غم، ساعت عمرش خالیست

زود می ریزد و یک کوه بلا می ماند...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۲ ، ۱۹:۴۵
مهدی رضایی

1. طولانی و کوتاه بودن یه صفت نسبیه، یعنی این که برای بررسی یک پدیده، باید ببینم نسبت به چه زمانی طولانی یا کوتاهه.
مثلاً چند ثانیه برای زمان رفت و برگشت نور زمان طولانی ای محسوب می شه ولی برای حرکت یک قطار بسیار کوتاهه و ...
به نظر میاد که یه هفته برای زندگی یک نفر، زمان کوتاهی باشه، ولی یک هفته در مقایسه با سه سال زمان قابل ملاحظه ایه. یعنی اگه یه انسان فقط 3 سال مهلت زندگی داشته باشه، یک هفته برای او بسیار ارزشمند می شه.

2. معمولاً در ایّام خوشی احساس می کنیم که زمان به سرعت در گذره و در ایّام غم و دشواری، گذر زمان را بسیار کُند می دونیم. پس ممکنه که همین یک هفته هم به اندازه ی یک عمر، طولانی در نظر بیاد،

فقط یک هفته مونده ...

----------------------------------------------------------------------

پی نوشت: شاهان جهان از چه به خود فخر می کنند؟

مَسنَدنشین مُلکِ سلیمان، رقیّه(س) است.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۹
مهدی رضایی