داستان انحلال شوروی از زبان امام خامنه ای(حفظه اللّه تعالی)
به نظر متن طولانیای میاد ولی ارزش خوندن و فکر کردن رو داره، بیزحمت تا آخرش رو بخونید، تا حدّ ممکن سعی کردم خلاصه کنم و نکات مهم رو مشخّص کنم!
اشارهاى به طرح امریکایىِ فروپاشى
شوروى بکنم ...
وقتى مىگوییم طرح امریکایى فروپاشى شوروى، لازم است سه نکته را در کنار
این کلمه امریکایى عرض کنیم:
نکته اول این است که وقتى مىگوییم طرح امریکایى، معنایش این نیست که
بقیه بلوک غرب در این زمینه با امریکا همکارى نداشتند؛ چرا، همه غرب و همه اروپا
در این زمینه بهشدّت با امریکا همکارى مىکردند. مثلاً نقش آلمان و انگلیس و بعضى
کشورهاى دیگر بهصورت بارز بود. اینها همکارى جدّى داشتند.
نکته دوم این است که وقتى مىگوییم طرح امریکایى، معنایش این نیست که ما
عوامل داخلى فروپاشى شوروى را ندیده مىگیریم؛ نخیر، عوامل فروپاشى در درون نظام
شوروى وجود داشت و از آن عوامل دشمنشان بهترین استفاده را کرد. آن عوامل داخلى چه
بود؟ فقر شدید اقتصادى، فشار بر مردم، اختناق شدید، فساد ادارى و بوروکراسى. البته
انگیزههاى قومى و ملى هم در گوشه و کنار وجود داشت.
نکته سوم این است که این طرح امریکایى
یا غربى - به هر تعبیرى که مىگوییم - یک طرح
نظامى نبود. در درجه اوّل یک طرح رسانهاى بود که عمدتاً بهوسیله
تابلو، پلاکارد، روزنامه، فیلم و غیره اجرا شد. اگر کسى محاسبه کند، مىبیند که
حدود پنجاه، شصت درصدِ آن مربوط به تأثیر رسانهها و ابزارهاى فرهنگى بود.
عزیزان من! مسأله تهاجم فرهنگى را - که من هفت، هشت
سال پیش مطرح کردم - جدّى بگیرید. شبیخون فرهنگى، شوخى نیست.2
بعد از عامل رسانهاى و تبلیغى، در درجه دوم، عامل
سیاسى و اقتصادى بود. عامل نظامى هیچ نبود.
و اما این طرح چه بود؟ گورباچف وقتى در سال 1985
- حدود سالهاى 64 و 65 - سرِ کار آمد، یک عنصر
جوان در قبال دبیرکلهاى پیر قدیمى بود. روشنفکر و خوشبرخورد بود؛ شعارى که او
مطرح کرد، شعار پروستریکا در درجه اوّل و گلاسنوست در درجه دوم بود. تعبیر فارسى
پروستریکا، بازسازى و اصلاحات اقتصادى است؛ و گلاسنوست یعنى اصلاحات در زمینه
مسائل اجتماعى، آزادى بیان و امثال اینها.
در یکى، دو سال اوّل، به وسیله رسانهها، آوارى از حرف و تحلیل و تفسیر و
تشویق و جهتدهى و پیشنهاد بر سر گورباچف فرو
ریخت و کار بهجایى رسید که توسط مراکز امریکایى،گورباچف به عنوان مرد سال معرفى شد! این در همان دوران جنگ سرد هم بود؛ یعنى در دورانى که امریکاییها
شبح هر موفّقیتى را در شوروى با تیر مىزدند! قبل از گورباچف،
اگر واقعیتهاى خوبى هم در شوروى وجود داشت، بهشدّت آن را انکار مىکردند و علیه
آن تهاجم تبلیغاتى راه مىانداختند. اما ناگهان نسبت به گورباچف چنین
وضعى را پیش گرفتند! این آغوش باز غرب، بهعنوان یک مشوّق بزرگ، گورباچف را
فریب داد! من نمىتوانم ادّعا کنم که گورباچف کسى
بود که غربیها یا دستگاههاى سیا او را سر کار آورده بودند - آنچنان که بعضى کسان
در دنیا ادّعا مىکردند - من نشانههاى این را واقعاً نمىبینم و البته خبرى هم از
پشت پرده ندارم؛ اما آنچه که مسلّم است، آغوش باز، چهره باز، چهره خندان، تجلیل و
تبجیل و تشویق و احترام غربیها، گورباچف را
فریب داد. او به غربیها و امریکاییها اعتماد کرد؛ اما
فریب خورد. گورباچف کتابى
به نام پروستریکا - انقلاب دوم - نوشته که انسان نشانههاى این فریب خوردگى را در
آن مشاهده مىکند.
در محیط اختناق آن روز شوروى، این شعارها بهشدّت فضاشکن بود. حدوداً در
همین سال 1369 یا 1370 است - من در یادداشتهاى خودم این را نوشتهام - که گورباچف قید جواز عبور براى سفر از شهرى به شهر دیگر در شوروى را برمىداشت!
هفتاد و سه سال بعد از ایجاد شوروى، بعد از پایان یافتن دوره سى ساله استالین و
دورهى هجده، نوزده ساله برژنف و غیرذلک، آقاى گورباچف از
جمله کارهایى که در زمینه گلاسنوست کرد، این بود که جواز عبور را برداشت!
در چنین جوّى شما ببینید فکر و طرح مسأله آزادى بیان به چه معناست. وقتى
مىگوید آزادى بیان، براى مردم چقدر شگفتىآور و چقدر فضاشکن است! در تمام این
دوران، روزنامه مهم قابل توجّه در تمام شوروى «پراودا»ست که یک روزنامه عمومى است.
یکى هم یک روزنامه مربوط به جوانان است. چند مطبوعه دیگر تخصّصى هم وجود داشت؛ اما
تکثّر روزنامهها و وجود کتابهاى چنین و چنان اصلاً به چشم نمىخورد ...
مدتى گذشت، سیل تبلیغات غربى و فرهنگ غربى و نمادهاى غربى - سمبلهاى لباس و «مکدونالد» و از این چیزهایى که در واقع جزو سمبلهاى امریکایى است - در شوروى راه پیدا کرد. این که من مىگویم، تفکّر یک طلبه گوشهنشین نیست؛ در همان روزها بنده در خود مجلات امریکایى - تایم و نیوزویک - خواندم که از این که قهوهخانههاى «مکدونالد» در مسکو رواج پیدا کرده، اینها بهعنوان یک خبر مهم و بهعنوان پیشاهنگ فرهنگ غربى و فرهنگ امریکایى در کشور شوروى یاد کرده بودند!3

شعارهاى گورباچف یکى، دو سال رو به اوج بود؛ اما بعداً ناگهان یک عنصر دیگر به نام یلتسین در کنار گورباچف پیدا شد. نقش یلتسین، نقش تعیین کننده است. نقش او این است که مرتب پا به زمین بکوبد و بگوید که این شعارها فایدهاى ندارد؛ این شتاب کم است؛ دیر شد؛ اصلاحات عقب افتاد! اگر آدم عاقل مدبّرى بهجاى گورباچف بود، شاید در طول بیست سال مىتوانست آن اصلاحات را بىدغدغه انجام دهد - همچنان که این کار در چین اتفاق افتاد - اما همین مقدار خوددارى و خویشتندارى را هم از دست گورباچف بیرون کشید. کار بهجایى رسید که گورباچف معاون خود - یلتسین - را عزل کرد؛ اما رسانههاى امریکایى و غربى نه فقط عزلش نکردند، بلکه تقویتش کردند!
او حدود یک سال یا بیشتر، بهعنوان یک چهره برجسته روشنبین اصلاحطلب مغضوب و مظلوم در تبلیغات غربیها و امریکاییها مطرح شد. بعداً انتخابات ریاست جمهورى روسیه پیش آمد. مىدانید که دیگر جمهوریها انتخابات جداگانه داشتند. البته انتخابات که نداشتند؛ بنا شد انتخابات داشته باشند. یکى از کارهاى گورباچف این بود که گفت انتخابات داشته باشیم. در کشور شوروى، از بعد از دوران تزارها، حتى یک انتخاب هم اتفاق نیفتاده بود. انتخابات در دوران تزارها هم شبیه انتخابات زمان شاه ما بود. اتفاقاً تاریخ مشروطیتشان هم - با یک سال اختلاف - دقیقاً منطبق با تاریخ مشروطیت ایران است. در دوره تزارها مجلس ملى - دوما - یک صورت بود؛ مثل مجلس شوراى ملى ما در دوران رژیم پهلوى. بعد هم که کمونیستها سرِ کار آمدند، مجلس، بىمجلس؛ انتخابات، بىانتخابات؛ تمام شد! حال بعد از گذشت هفتاد و سه سال، بناست اولین انتخابات در جمهورى روسیه - نه همه شوروى - انجام گیرد. کاندیدا کیست؟ آقاى یلتسین! با رأى بالایى یلتسین - یعنى همان عنصر تندرو - رئیس جمهور شد.
از این جا داستانِ شیرینى است. از روزى که یلتسین در ژوئن 1991 - یعنى 24/03/1370 - رئیس جمهور شد، تا حدود چهارم یا پنجم دیماه که رسماً شوروى منحل شد، حدود هفت ماه طول کشید. یعنى این چند سال صرف مقدّمات شد. بخشى از مقدّمات بهدست گورباچف، برخى هم وقتى تاریخ مصرف گورباچف تمام شد، به دست یلتسین انجام شد و برنامه مورد نظر امریکا و غرب، تا رسیدن یلتسین به قدرت شتاب گرفت. به مجرّد این که یلتسین به قدرت رسید و رئیس جمهور روسیه و نفر دوم شوروى شد، ابتکار عمل به دست او افتاد. در روز 24/03/1370 یلتسین رئیس جمهور شد و در روز 26/03/1370 - یعنى سه روز بعد - جورج بوش رئیس جمهور امریکا اعلام کرد که سه جمهورى بالتیک - لتونى، استونى و لیتوانى - متعلق به شوروى نیست و شوروى بایستى این سه جمهورى را رها کند و استقلال آنها را به رسمیت بشناسد؛ اگر به رسمیت نشناسد، کمکهایى را که امریکا قول داده است، قطع خواهد شد. البته من الان درست یادم نیست که آیا کمکهایى بود که در زمان رونالد ریگان قول داده شده بود، یا در زمان بوش؛ به هرحال به آقاى گورباچف قولِ کمک داده بودند. چندى بعد یلتسین اعلام کرد که ما استقلال جمهوریهاى سه گانه را به رسمیت مىشناسیم! دو ماه بعد براى این که یلتسین چهرهاش برجستهتر شود، کودتاى معروف مردادماه شوروى اتفاق افتاد؛ کودتایى که در همان اوان کاملاً مشکوک به نظر مىآمد. دوربین تلویزیونهاى امریکایى - سى.ان.ان و غیره - در مسکو فعّال شدند و روى یلتسین متمرکز گردیدند. در اینجا تلویزیون خودمان تصویر سى.ان.ان را که پخش مىکرد، ما دیدیم که یلتسین روى تانک رفته و در میان مردم شعار مىدهد و مىگوید که نخیر، ما تسلیم کودتاچیها نمىشویم! بعد هم به مجلس رفت، اما کودتاچیها با یلتسین که دم دستشان در مجلس ملى - دوما - متحصّن شده بود، هیچ کارى نداشتند و به سراغ او نرفتند؛ ولى به سراغ گورباچف که در شبه جزیره کریمه مشغول گذراندن روزهاى تعطیلاتش بود، رفتند و او را دستگیر کردند! یلتسین هم رجزخوانى مىکرد و شعار مىداد! یک جنجال رسانهاى در دنیا بهوجود آوردند و البته از واقعیت هم چندان خبرى نبود! یک تعداد تانک در خیابانهاى مسکو ظاهر شدند، اما سه روز هم نبودند؛ بعد از سه روز هم گفتند که کودتاچیها را درخواب دستگیر کردهاند! نتیجه کودتا این شد که یلتسین - که شخصیت دوم بود - در حقیقت شخصیت اول شد! در همان اوقات وزیر امور خارجه ما سفرى به جمهوریهاى آسیاى میانه کرد و برگشت. من از ایشان پرسیدم چه خبر؟ ایشان گفت واضح است که رئیس شوروى یلتسین است نه گورباچف! در دنیا هم مشخص بود که قضیه این گونه است. بعد هم جمهوریها یکىیکى طالب استقلال شدند. مثلاً اوکراین ادّعا کرد که مىخواهد مستقل شود. گورباچف مخالفت مىکرد، اما یلتسین مىگفت ما قبول داریم؛ بناچار بعد از دو، سه روز گورباچف هم قبول مىکرد! بنابراین مسألهاى درست شد که گورباچف یا مجبور بود براى عقب نماندن، خودش را جلو بیندازد و همان شعارها را او هم بدهد؛ یا مجبور بود بعد از چند روز تبعیت کند؛ چون فشار تبلیغات جهانى مجالى نمىگذاشت براى این که غیر از آنچه که یلتسین گفته، شود چیزى گفت. این روند از اواخر خردادماه شروع شده بود. به دنبال آن، کنارهگیرى گورباچف از دبیرکلى حزب مطرح شد؛ بعد پیشنهاد انحلال حزب کمونیست، سپس شکست کمونیزم اعلان شد - همان چیزى که امریکاییها بسیار از آن کیف مىکردند - و بعد هم بالاخره شایعه استعفاى گورباچف منتشر شد. در همان زمان طى مصاحبهاى از گورباچف سؤال شد که شما استعفا خواهید کرد یا نه؟ گفت منتظرم وزیر امور خارجه امریکا به مسکو بیاید تا ببینم چه مىشود! وزیر امور خارجه امریکا به مسکو آمد و قبل از آن که با گورباچف تماس بگیرد، رفت با یلتسین تماس گرفت؛ آن هم در کاخ اصلى ملاقاتهاى کرملین. معناى کارش این بود که گورباچف تمام شد! سه روز بعد هم گورباچف استعفا کرد و انحلال شوروى اعلام شد! این طرح موفّق امریکا در شوروى بود. یعنى یک ابرقدرت را با یک طرح کاملاً هوشمندانه، با صرف مقدارى پول، با خریدن برخى اشخاص و با بهکار گرفتن رسانههاى تبلیغى، توانستند طى یک طرّاحى سه، چهار ساله و یک نتیجهگیرى شش، هفت ماهه بهکلّى منهدم کنند و از بین ببرند!
پینوشت1: بیانات امام خامنهای (حفظه اللّه تعالی) در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران 19/04/ 1379 / با تلخیص
پینوشت2: تهاجم فرهنگی رو باید جدّی بگیریم... سبک زندگی رو دریابیم رفقا!
پینوشت3: بصیرت و داشتن آگاهی نسبت به وقایع و اتّفاقات روز وظیفهی همه مونه، این هم نمونهای از روش مقام معظّم رهبری(حفظه اللّه تعالی)، باید آگاه باشیم...