دل نوشته...

دل نوشته های من

دل نوشته...

دل نوشته های من

نیوفولدر

ششِ هفته ...- بازنشر

جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۱۳ ق.ظ

11. خبرِ بد رو به بچّه ی کم سنّ و سال معمولاً آروم آروم می گن، معمولاً بهش یه چیز دیگه می گن تا یواش یواش با اوضاع کنار بیاد، هنوز انتظار داشت تا باباش بیاد و این نامردها رو تنبیه کنه، تا بتونه به بچّه های شام باباش رو نشون بده، صورتش رو می ذاشت روی دیوار خرابه و انتظار می کشید ...

12. هیچ وقت از دردهای خودش گلایه نکرد، فقط آروم آروم گریه می کرد و به راه کربلا نگاه می کرد، می ترسید گلایه کنه و رنجی به رنج های عمّه اضافه کنه، اون شب که همه خواب بودند دیگه طاقت نیاورد، با صدای بلند باباش رو صدا زد ...

فقط دو روز مونده ...

----------------------------------------------------------------------

پی نوشت: سحر شده شامِ رازِ من،

خریده شد آخر، نازِ من

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۱۵
مهدی رضایی

نظرات (۱)

man karbalaada halhala dan gokhmisham baba\\asghar olannan harmaladan gokhmisham baba...
پاسخ:
آجرک اللّه یا صاحب الزّمان(عج)...
رقیّه نازلی صورتین قویما دیواره، قویما دیواره،
بو کربلا یوللارینا باخما آواره، باخما آواره،
رقیّه آغلاما، رقیّه آغلاما...
بابان گدوب سنه آلا تازه گوشواره...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی