ششِ هفته ...- بازنشر
جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۱۳ ق.ظ
11. خبرِ بد رو به بچّه ی کم سنّ و سال معمولاً آروم آروم می گن، معمولاً بهش یه چیز دیگه می گن تا یواش یواش با اوضاع کنار بیاد، هنوز انتظار داشت تا باباش بیاد و این نامردها رو تنبیه کنه، تا بتونه به بچّه های شام باباش رو نشون بده، صورتش رو می ذاشت روی دیوار خرابه و انتظار می کشید ...
12. هیچ وقت از دردهای خودش گلایه نکرد، فقط آروم آروم گریه می کرد و به راه کربلا نگاه می کرد، می ترسید گلایه کنه و رنجی به رنج های عمّه اضافه کنه، اون شب که همه خواب بودند دیگه طاقت نیاورد، با صدای بلند باباش رو صدا زد ...
فقط دو روز مونده ...
----------------------------------------------------------------------
پی نوشت: سحر شده شامِ رازِ من،
خریده شد آخر، نازِ من
۹۲/۰۹/۱۵